!!بازم خـط خـطی کردم این منـه لعنتـی
منم یک انسان . . . چه جوری بگم فقط میتونم بگم منم مثل تو ام یک اسیر روی کره ی خاکی یک روح در بند جسم و شاید یک اشرف مخلوقات . . منم مثل همه ی آدم ها ام . . مثل همه مجبورم زندگی کنم . . مجبورم ادامه بدم . . مجبورم نفس بکشم . . مثل همه ام اما کسی ام که شبیه هیچکس نیست . . کسی که شبیه هیچکس نیست . . . . منم یک دختر . . دختری از جنس آتش . . آتش چه بزرگ چه کوچیک تنهاست . . آتش چه بزرگ چه کوچیک می سوزه . . آتش چه بزرگ چه کوچیک تنها می سوزه . . می سوزه ، خاکستر میشه ، تمام میشه . . منم تنهام ،می سوزم و تمام میشم . . ! تنهام چون تنها راحت ترم . . و یه دختر بیشتر به خاطر احساساتشه که میسوزه . می سوزم اما دردم این نیست ، دردم اینجا نیست ، نمی شناسمش ، نمی تونم بیانش کنم ، نمی دونم چه جوری باید بنویسمش . . . ! اما یه روز تموم میشم . . با دو نقطه بدون هیچ خطی . . ( و بدان که شبی خواهم رفت ، و شبی هست که نباشد پس از آن فردایی ) . . . . خب منم اینایی که گفتم و اینا معرفی خودم بود ، شاید بگین از فلسفه بازیا خوشتون نمیاد ، شاید توقع داشتین چیزای دیگه ای از خودم بگم . مثل بقیه . مثلا اسم سن شهر قد وزن رنگ پوست مو چشم و هزار و یک معرفی های ظاهری دیگه . . ظاهر ظاهر همش ظاهر اینجا هم ظاهر همه جا ظاهر چقد ظاهر . . ؟ بسه دیگه . . ! بیاین روح هامون رو با هم آشنا کنیم ، به جای رنگ پوست از رنگ درد هم بپرسیم . . هه این حرفا واستون آشناست. . ؟ بوی شعار میده ؟؟؟؟؟؟ بگذریم . . ! دنیا همینه . . ! آدما همینن . . ! همه چی همینجوریه. . باید همشون رو قبول کنی . . "باید" قبول کنی ، چون مجبوری ، مجبوری نفس بکشی ، مجبوری ادامه بدی ، مجبوری زندگی کنی . . . . . .و زندگی اجباره!
برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاریخ دو شنبه 27 آذر 1391برچسب:, ساعت 1:52 نویسنده باران |

چند شب پیش من و بابام تو ماشین منتظر مامانم بودیم یه بچه که قدش تا پنجره ماشین به زور میرسید اومد به بابام گفت آقا فال میخوای؟بابام یه هزاری بهش داد گفت فال نمیخوام. بچه رفت دوباره برگشت گفت آقایه چیزی بپرسم؟بابام گفت بگو؟ بچه پرسید شما فردا همین ساعت میاین اینجا؟ بابام گفت واسه چی؟ بچه گفت نه فکرنکنم بیاید و رفت بابام صداش زد گفت خب بگو واسه چی؟ فالاش رو نشون داد گفت من دوتا فال مونده فقط برام باید 5هزار بدم به مامانم بره واسم فال بخره اگه شما پول میدادید من فردا همینجا پولت رو پس میدادم. بابام 5 تومن بهش داد گفت من ازت پسش نمیگیرم فقط تو برام دعاکن . بچه گفت چی دعا کنم؟بابام گفتش هر چی دلت خواست . بچه پول رو گرفت و گفت دعا میکنم به هر چی میخوای برسی و رفت .. . دلم گرفت . . دلم میخواست داد بزنم بگم خدایا کجایی پس؟ ؟ کجایی که وقتی این بچه ها با چشماشون چهره ی دردناک فقر رو میبینن ، وقتی با تمام وجود این همه فرق رو احساس میکنن، وقتی با دستای خودشون آرزوهاشون رو خاک میکنن بیای و بگی غصه نخور بچه جون منکه نمردم. .من اینجام .. نمیذارم بنده های بی گناهم غصه بخورن . . کجایی که اشک این بچه ها رو پاک کنی و بگی گریه نکن تو منو داری خودم همه چیز رو درست میکنم . . خدایا تو اینجور جاها باید خودتو نشون بدی. . میشنوی چی میگم؟ اینجاها باید عدالتت رو نشون بدی اینجاها باید نشون بدی چند مرده حلاجی . اینجاها باید نشون بدی که چقد میشه روت حساب کرد . . خدایا ببین چی میگم، من باهات تعارف ندارم ازت چیز زیادی هم نمیخوام فقط میخوام بیای و این شاهکار خودت رو ببینی. . اومدی زمین ساختی چهارتا آدم و غیر آدم توش انداختی رفتی؟ ولش کردی به امون کی؟ بیا ببین چی ساختی خب؟ اسم این ها رو گذاشتی اشرف مخلوقاتت؟ واقعا اشرف مخلوقاتت منم؟ هه خدا خیلی دلم برات میسوزه خیلی! بیا زمینت رو جمع کن . . اینجا دیگه بوی زندگی نمیده . .دیگه وقتشه اعتراف کنی که اشتباه کردی . . شایدم حق با فرشته ی رانده شده ات بوده؟ . . بسه دیگه خدا اینقدر لجبازی نکن بیا و از خیر زمین و زمینیا بگذر . . لااقل بگو من نیستم. . بگو نمیتونم . . بگو کم آوردم که ما الکی دلمون رو به بودنت خوش نکنیم. . .وقتی اون بچه گفت واست دعا میکنم تو دلم به حالش خندیدم گفتم ساده ای بچه جون اگه خدات به فکرت بود اگه خدات به حرفت گوش میکرد اصلا اگه تو خدایی داشتی که حال و روزت این نبود .
برچسب‌ها:
<-TagName->
ادامه مطلب
+ تاریخ دو شنبه 27 آذر 1391برچسب:, ساعت 1:36 نویسنده باران |

کلاهت را سفت بچسب که یاد گمراهی همه جا می وزد . . من هم مثل تو فکر میکردم شیطان هر کسی را فریب دهد من یکی جزوشان نیستم . . ولی دیروز دست زدم قلبم سرجایش نبود . خیلی دنبالش گشتم تازه یادم افتاد فروخته بودمش . . من قلبم را مفت مفت به شیطان فروختم !! . . میدانی به جایش چه خریدم ؟ نیرنگ . . چه ساده هدیه ی خداوند را به باد دادم حیف .. ! اما تو مراقب باش ! مثل من کار دست خودت نده . نمی خواهم تو هم کار دست خودت بدهی . هر چه هست هر گونه هست تو خودت باش . . تو گرگ نشو بگذار دیگران قلبت را پاره پاره کنند . . از پشت هم که خنجر خوردی فریاد بزن بگو دنیا کوچکتر از آن است که مرا برنجاند . . مرد باش و مردانگی را به این دنیای نامرد یاد بده . . تو مثل من نباش من تسلیم شدم . من شدم یکی مثله خودشان. . تو همرنگ جماعت نشو . . رنگها را از این هفت رنگها بگیر . . تنها یکرنگی را انتخاب کن . . سخت است . . تنها میشوی . . زندگی را میبازی .. اما نترس . . ادامه بده . . شکست که خوردی به دنیا بگو من پیروزم من هیچگاه تسلیم نشدم . . نترس . . ادامه بده . . ما با تو ایم . . ما هم خسته ایم از نیرنگ هایمان . تو که نقابت را برداری همه نقاب ها به زمین می افتند . . نترس. . ادامه بده . . من نتوانستم خوب باشم اما تو خوب باش . .
برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاریخ جمعه 24 شهريور 1391برچسب:, ساعت 14:46 نویسنده باران |

صفحه قبل 1 صفحه بعد